سوگندسوگند، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

تربچه کوشولو

معجزه...

در انتظار در آغوش کشیدن معجزه ی زیبایی هستم که در من اتفاق می افتد.... ...
20 آذر 1391

به تو می آموزم...

به تو مي آموزم:       (الف)ايمان را          تا كه روحت با آن              نور و صيقل يابد        به تو مي آموزم             كه چطور               فعل مجهول« ستمها شده است»                  فاعلش معلوم است                 بشناسش، كه ستمكش نشوي                    با ستم هيچ مساز           &nbs...
20 آذر 1391

بدون عنوان

روز ميلاد تو، روز صدور شناسنامه عشق است  ..... زودتر بیا مامانــــی    ...
19 آذر 1391

ندیده دوست دارم....

ببین تربچه هنوز نیومده چه به روزه مامانی آوردی؟؟؟!!! خدا رو شکر ویار سختی ندارم ولی هیچ میلی به غذا ندارم... تا چند وقت پیش که خاله مونا مجوز استفاده از امپرازول رو از خانم دکتر قاضی زاده واسم نگرفته بود که مشکلم بیشتر بود.... خدا خیرش بده ... خیلی هوام رو داره... هر روز از حال هم با خبریم... جمعه هم اومدن خونمون . واسه شما جوجوی کوشولو، یه شیشه شیره گنده آوردن که توش پر از جغجغه هستش...  اولین کادوت رو خاله مونا واسه شما عزیز دردونه آورد... البته بجز مامان پروین... که یک سال پیش یه تاپ و شلوارکه خوشگل واسه شما خریده و روزشماری میکرده تا شما پا به دنیای خاکستریه آدما بذاری.... مطمنئم با حضور شما، زندگی ما هر روز یه رنگ تازه...
19 آذر 1391

هنوز کادویه اصله کاریه ما مونده..... - 91/09/06 دوشنبه

91/09/06 دوشنبه صبح ساعت 7:30 با همسری آزمایشگاه بودیم.... نفر سوم بودم آزمایش خونم رو دادم و پرسیدم جوابش کی آماده میشه؟ گفتن ساعت 10:30... منم مرخصی ساعتی گرفته بودم که تا 8:30 بمونم جوابمو بگیرم ولی با این اوصاف برنامه ام بهم ریخت... و افتخار و سعادته گرفتن جواب این جایزه خدادادی به همسری رسید.... ساعت 11 همسری زنگ زد و گفت که بعـــــــله... دیگه خیالت راحته راحت باشه که جوجمون تو راهه... با همه ی خوشحالی های 2 روز پیش، یه جور دیگه خوشحال شدیم... انگار با این جواب، سنده این به قول همسری جوجه، به ناممون خورده بود تولد مامانم 9 آذر ماهه.... ولی چون می خواستن فرداش برن شمال، تصمیم گرفته بودیم که تولدش رو زودتر بگیریم... ...
19 آذر 1391
1